هویت مهربابا
روز 25 فوریه 1894، در خانوادهای ایرانی در شهر پونای هند، پسری زاده شد كه نامش را مهربان گذاردند. نام مادرش شیرین بود و پدرش كه از اهالی خرمشاه یزد بود، شهریار نام داشت. شهریار از سن 15 سالگی خرقهی درویشی به تن كرد و به دنبال خدا سر به بیابان گذاشت. پس از مدتها پافشاری و مداومت در طلب، به شهر پونا كشیده شد و در چهل سالگی همسری برگزید و پسر دومش مهربان بود.
مهربان تا سن 19 سالگی، نه به روحانیت گرایش داشت و نه به جانب خدا، ولی به شعر و ادبیات، به ویژه غزلهای حافظ شیرازی علاقهی وافری داشت. در سال دوم دانشگاه، یك شب در راه بازگشت به منزل، به جانب پیرزن مسلمانی كه در زیر درخت كهنی سكنی داشت، جلب شد. البته او این زن را كه نامش حضرت باباجان و از اهالی سیستان بود میشناخت، زیرا سالها بود كه این زن در زیر آن درختِ كهن مأمن گزیده بود و در سرمای سخت یا گرمای سوزان و در هر نوع شرایط نامساعد جوی، مقر خود را ترك نمیكرد. این زنِ نورانی از آن نوادر روزگار بود كه زندگی رابعه عدویه، عارفهی معروف صدر اسلام را به خاطر میآورد. در حدود شش ماه پس از اولین ملاقات، این زن سالخورده كه یكی از پنج مرشد كامل زمان خود بود، مجدداً مهربان را به جانب خود خواند و بر پیشانی او بوسهای زد كه موجب تحول كاملی در زندگی وی گردید و در نتیجهی آن بوسه دچار حالتی شد كه در عرفان جذبه نامیده میشود. بدان معنا كه آگاهی او به كلی از كاینات ساقط و به سوی خدا معطوف گردید و در سرور لایتناهی خداوند غرق شد. مهربان طی 9 ماه بعد به دیدار چهار مرشد كامل دیگر آن زمان كه دو تن مسلمان و دو تن دیگر هندو بودند رفت و پس از گذراندن 7 سال تحت نظر یكی از این پنج تن، به نام اُپاسنی ماهاراج، از حالت جذبه خارج گشت و آگاهیاش كه اكنون در جلای شناخت ذات حق، پاك و روشن شده بود، متوجه آفرینش شد. اُپاسنی یك روز مریدانش را به دور خود جمع كرد و بشارت داد كه مهربان اكنون به كمال رسیده و او كلید روحانیت خود را به مهربان سپرده است و از عدهای از مریدان خود خواست كه نزد او بروند و در زمرهی مریدان او درآیند.
از این هنگام بود كه مهربان به مهربابا ملقب شد و زندگی خارقالعاده و پرتحرك خویش را آغاز كرد. او طی 75 سال زندگی خود، 9 سفر به دور دنیا نمود و از دهم جولای سال 1925 سكوت اختیار كرد كه تا هنگام ترک جسمشان، یعنی تا سال 1969 ادامه داشت. تا سال 1954، مهربابا با اشاره به الفبا و اعدادی كه روی یك تخته نگاشته شده بود، جملات مورد نظر خود را هجی و بیان مینمودند و بدینوسیله بسیاری از اندرزها وگفتارهای او تهیه و تدوین میشد تا وسیله هدایت دیگران باشد. در سال 1954، مهربابا تخته الفبا را نیز كنار گذاشت و از آن به بعد توسط علایم دستان و انگشتان، با روشی مخصوص به خودش، گفتنیهایش را تفهیم مینمود.
در خصوص سكوتش مهربابا میفرمایند «خداوند از روز ازل در سكوت عمل مینمود و تنها توسط كسانی كه این سكوت بیکران را احساس میكنند، دیده و شنیده میشود». «اگر سكوت من نتواند سخن بگوید، الفاظ چه فایدهای خواهند داشت؟»
مهربابا میفرمایند «آنچه حقیقی است، در سكوت رد و بدل میگردد». به گفتهی یكی از مریدان اروپایی او «كسانی كه در حضور او بودهاند، میدانند كه بابا از طریق سكوتش ارتباط برقرار میكند. آنچه كه از او تراوش میكند، به گفته نمیآید و نیازی هم به كلمات ندارد، زیرا كه در سخن نمیگنجد. صدای ناشنیدنی او از ته دل به دل مینشیند و سكوتش در ذهن و دل نفوذ میكند».
به گفتهی كسانی كه مهربابا را ملاقات كردهاند، یكی از ویژگیهای بارز او كه در نظر اول جلب توجه مینمود، صمیمیتی بود كه فرد از همان ابتدا در او احساس میكرد و همچنین شوق و شعف وصف ناپذیری كه دیدار او در دل اغلب افراد برمیانگیخت. در زندگی خیلی بیپیرایه و ساده بود و نسبت به بدن خود و شرایط مادی اطراف خود، بیاعتنا بود. محبت كامل و عمیق او نه تنها شامل حال نزدیكانش بود بلكه همهی موجودات از گیاه و حیوان گرفته تا افراد مطرود اجتماع را در برمیگرفت. پذیرش این امر كه حیرت همه را برمیانگیخت، به عدهای گران میآمد و مورد اعتراض بسیار شدید قرار میگرفت. شاید از جمله جالبترین وقایع زندگی ظاهری مهربابا، سفرهای متعدد و مشكلی بود كه به اقصا نقاط هند مینمود تا با روحهای پیشرفته روحانی تماس برقرار كند و به آنان در پیمودن طریق دشوار روحانی كمك نماید.
مهربابا این روحها را به چند دسته تقسیم مینمود: عدهای را مست خدا مینامید، برخی را دیوانهی خدا، گروهی دیگر را مجذوب و پارهای را سالك پیشرفته میشمرد. این مفاهیم و طبقه بندیها نهتنها در اندوختهی غنی عرفان اسلامی مورد قبول و شناخته شدهاند، بلكه در عرفان همهی مذهبهای بزرگ دنیا نیز دیده میشوند.
مهربابا در سال 1923 در نزدیكی شهر احمدنگر، محلی را مركز فعالیتهای خود قرار داد كه به مهرآباد مشهور شد. در این محل بود كه علاوه بر درمانگاه، بیمارستان و محلی برای رسیدگی به بینوایان، آسایشگاهی نیز برای مستان خدا دایر كرد. از جمله فعالیتهای پرثمر دیگری كه در این محل شروع نمودند، ایجاد مدرسه و شبانه روزی رایگان پسرانهای بود كه از همهی طبقههای اجتماع و همه ادیان مختلف، دانشآموز میپذیرفت. این مدرسه در سال 1927 تأسیس شد و مهربابا شخصاً سرپرستی مستقیم و ارشاد روحانی دانشآموزان را به عهده گرفت. مدتی پس از تأسیس این مدرسه، او برای دو ماه در محلی كه اكنون آرامگاه (Samadhi) او است، اعتكاف گزید و روزه گرفت. طی این مدت، بر فضای مهرآباد امواج عشق الهی نازل شد، به طوری كه بسیاری از پسران تحت تأثیر قرار گرفتند و تنی چند نیز ارتقای روحانی یافته و به مرتبهی پیر و ولی رسیدند. در این مدرسه، 14 تن ایرانی نیز افتخار حضور داشتند. مهربابا در تمام فعالیتهایش، نهتنها وظیفهی ارشاد اطرافیان را به عهده داشت بلكه به معنای واقعی، خادم تمام عیاری نیز بود. در تمام وظایف از شستن لباسها و آرد كردن گندم گرفته تا تمیز كردن مستراحها شخصاً شركت میكرد و رایحه محبتی كه از او ساطع میگشت، وسیله جلب افرادی شد كه از دور یا نزدیك، مشام دلشان توسط آن نوازش گردید و یك زندگی دشوار ولی ساده، در جوار این سرچشمهی فیض و مهر را بر همه نعمتها و لذتهای دنیوی ترجیح دادند و وجود خود را تقدیم او نمودند.
مهربابا در سال 1968، فرمودند كه در مراسم جشن روز تولدش در سال بعد، یعنی 25 فوریه 1969، مطابق ضوابط خودش دوستدارانش را خواهد پذیرفت و به آنان فیض حضور خواهد داد، ولی كسی به مفهوم آن پی نبرد. ایشان گفتند كه این فیض حضور كه اختصاصاً برای دوستدارانش است، بیسابقه خواهد بود و آخرینی است كه در سكوت انجام خواهد گرفت. در ضمن گفت كه مدت این فیض حضور، محدود نبوده بلكه تا ابدیت ادامه خواهد داشت و در حال خوابیده داده خواهد شد. همه اینها اشاره به آن بود كه اوتار بدنش را رها خواهد كرد و حضور روحانیش نزد ما خواهد بود. در ساعت 12:15 بعد از ظهر روز 31 ژانویه 1969، مهربابا بدن خود را رها كرد تا برای ابد در دل دوستدارانش زنده و جاوید بماند.